سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در دوستِ بخیل، خیری نیست . [امام علی علیه السلام]
 
چهارشنبه 92 خرداد 29 , ساعت 4:27 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

اما به جرات می توان گفت پربحث ترین و رازآلودترین شعر ولی امر مسلمین(مدظله) شعر " یاران خراسانی" می باشد ، شعری که بسیاری از اهل انتظار ، اعتقاد دارند که معظم له در این شعر به کنایه و غیرمستقیم ضمن ابراز ارادت به یاران خراسانی ، خود را سیدخراسانی معرفی می نمایند :

سرخوش ز سـبوی غم پنهانی خویشـم          چــون زلف تو سـرگرم پریشانی خویشم

در بــــزم وصـال تو نگـــویم ز کم و بیـــش          چـون آینــه خو کرده به حیرانی خویشم


لــب باز نکـــردم به خروشــی و فغانــــی          مــن مـــحرم راز دل طـــوفانی خویشــم


یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی         عمریست  پشیمان ز پشیمانی خویشم


از شوق شــکر خنده لبـش جان نسپردم          شرمنده ی جانان ز گران جانی خویشم


بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر         افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم


هر چند  امیــن بسته ی دنیـــا نیــم امــا           دلبســــته ی یــــاران خراسـانی خویشم

در عین حال که جمع کثیری از منتظران امام زمان(عج) شعر و مصرع  فوق را  بر آنچه ذکر شد تفسیر می کنند اما برخی از دوستان نیز بدون آنکه سند و مدرکی ارائه دهند ، اعتقاد دارند که شعر و مصرع فوق نه به حال و هوای امام زمان(عج) و ظهور که به حال و هوای جمعی از دوستان در ایام جوانی و میانسالی امام خامنه ای(مدظه) در شهر خراسان اشاره دارد که معظم له شعر مذکور را در وصف و محبت آنها که نشست های شاعرانه داشتند ، سروده است.

اما نگاهی گذرا به محتوای شعر مذکور نشان می دهد که این شعر جذاب در چه حال و هوایی سروده شده است ما برای آنکه نشان دهیم فضای این شعر تا چه اندازه امام زمانی و ظهوری می باشد با بررسی مختصر تک تک ابیات این شعر به چند نکته مهم اشاره می کنیم :

شاعر  در سراسر شعر با یار و معشوق نجوا دارد

 

سرخوش ز سـبوی غم پنهانی خویشـم          چــون زلف تو سـرگرم پریشانی خویشم

در مصرع اول  شاعر از غم پنهان یار می گوید و از زلف پریشان دلدار که دل را به خود مشغول میدارد ، معشوقی که به کرات در اشعار امام راحل(ره) نیز می توان آن را مشاهده کرد

 

در بــــزم وصـال تو نگـــویم ز کم و بیـــش          چـون آینــه خو کرده به حیرانی خویشم

در مصرع دوم شاعر از " بزم وصالی" سخن دارد که آنچنان عظیم و مبارک است که در آن هیچ گله و شکایتی نمی توان بر  زبان راند و  از " کم و بیش "  حرفی به میان آورد ، بلکه در این بزم ، تنها باید چو آینه تجلی انوار یار را به مشاهده نشست

 

لــب باز نکـــردم به خروشــی و فغانــــی          مــن مـــحرم راز دل طـــوفانی خویشــم

در مصرع سوم شاعر  جان و دل خود را چون دریایی طوفانی و پرجوش و خروش توصیف می کند ، که رازی بزرگ در خود دارد ، اما شاعر به خاطر معشوق ، بر خروش و فغان درونی خود غلبه کرده و لب به صحبت در میان اغیار باز نمی کند تا راز دل طوفانی خویش را بیان کند ، سئوال این است که شاعر از کدام راز بزرگ سخن می گوید ، رازی که توانسته است دل بزرگ شاعر را طوفانی کند؟

 

یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی          عمریست  پشیمان ز پشیمانی خویشم

شاعر در این بیت سراسر عمر خود را به جز " یک چند " در رندی و مستی  بیان می کند ، هرچند پشیمانی و شاید غفلت همان مدت کوتاه نیز پشیمانی زیادی در روح او ایجاد کرده است.

عبارات " رندی " و " مستی" که در اشعار عارفانی چون مولانا ، سعدی ، حافظ و حضرت امام(ره) نیز به وفور می توان دید به اعتقاد اکثر متخصصین اشاره به حالات عرفانی خاص دارد  که در مسیر سیر و سلوک بسوی حق و حجت حق برای سالک پیش می آید و از عشق بازی شاعر با معشوق خبر می دهد

 

از شوق شــکر خنده لبـش جان نسپردم          شرمنده ی جانان ز گران جانی خویشم

در این بیت شاعر به بزم وصال یار اشاره دارد و به شکرخند زیبای او ، یاری که آنقدر بلند مرتبه است که شاعر از خود انتظار دارد تا به میمنت و شکرانه شکرخند و لبخند رضایت او  ، جان به جان آفرین تسلیم کند و خود را سرزنش می کند و شرمنده است که گران جان است و از شوق شکرخند یار جان نسپرده است

 

بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر         افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم

در این مصرع شاعر پس از بزم وصال یار  و خنده شکرینش به تنهایی و شکستگی می  رسد و  خود را در فراق یار  زندانی  و  افسرده می بیند تا جایی که خود را دلشکسته ترین فرد عالم  به شمار می آرود ، می توان گفت این غم عمیق در دور افتادن از لذت عظیم بزم وصال و در  فراق یار است که شاعر خود را اسیر چنین غم عظیمی توصیف می کند.

 

هر چند  امیــن بسته ی دنیـــا نیــم امــا           دلبســـته ی یـــاران خراسـانی خویشم

اما در بیت آخر که آن را می توان جان شعر و اصلی ترین بخش آن ذکر کرد ، گویی لذت بزم وصال و غم فراق یار  دو لبه یک قیچی می شوند که هرچه شاعر بدان بسته است و به آن دلبستگی دارد را پاره می کند ، اما در این میان یک دلبستگی وجود دارد که نه تنها  از میان نرفته است که شاعر آن را با افتخار بعنوان تنها دلبستگی خود در محضر یار و در نجوای با او  بیان می کند و  پرده از وجود این دلبستگی برمی دارد.

و اما در آخر سئوال اساسی این است که این " یاران خراسانی" چه کسانی هستند که شاعر با این سوز و گداز و با این توصیفات عجیب سراسر شعر در آخرین مصرع شعر آنها را بعنوان تنها دلبستگی خود در این دنیا معرفی می کند؟

 منبع : http://www.u313.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=1013:1391-07-22-16-24-54&catid=3:main

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ