سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر بردبار نیستى خود را به بردبارى وادار چه کم است کسى که خود را همانند مردمى کند و از جمله آنان نشود . [نهج البلاغه]
 
شنبه 95 دی 25 , ساعت 6:30 صبح

 

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید دیالمه

شهید دکتر عبدالحمید دیالمه جوانترین نماینده (29 ساله) اولین دوره مجلس شورای اسلامی در سالهای ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی (نماینده مردم مشهد) بود. این جوان بصیر و انقلابی که فارغ التحصیل دانشگاه فردوسی مشهد در سال 58 بود، در ایام آن انتخابات به عنوان کاندیدای مورد تایید 5 نفر از علمای طراز اول مشهد معرفی شد. او همواره دغدغه اسلام ناب محمدی (ص) و مبارزه با کفر و نفاق و بالخصوص اسلام آمریکایی و اسلام التقاطی را داشت. او پیش و پس از انقلاب بیش از 400 ساعت سخنرانی در جهت روشنگری افکار عمومی از جمله جوانان و دانشجویان داشت.

 

بصیرتی که مقام معظم رهبری همواره آن را به عنوان یک عنصر لازم برای طلبه انقلابی و جوان انقلابی مطرح می نمایند در زندگی سرتاسر مبارزه این شهید کاملا مشهود است و همین بصیرت است که فتنه گری میرحسین موسوی و همسرش را 28 سال قبل از فتنه 88 تشخیص می دهد و سعی می کند تا آینده خطرناک این فتنه گر را به همگان بشناساند.

در سال 1360 همزمان با زمزمه های نخست وزیری میرحسین موسوی این شهید با بصیرت از جمله کسانی بود که علنا به مخالفت با او پرداخت و در همان سال پرده از افکار التقاطی و منحرف او و همسرش، زهرا رهنورد برداشت.

کلیپی که در ادامه مشاهده می کنید بخشی از سخنرانی این شهید عزیز درباره میرحسین و همسرش است در صحن علنی مجلس در اوائل خرداد 1360 .

نکته بسیار مهم این است که ایشان یک هفته بعد از این سخنرانی در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسید.

1


جمعه 95 دی 17 , ساعت 7:3 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اما به جرات می توان گفت پربحث ترین و رازآلودترین شعر ولی امر مسلمین(مدظله) شعر " یاران خراسانی" می باشد ، شعری که بسیاری از اهل انتظار ، اعتقاد دارند که معظم له در این شعر به کنایه و غیرمستقیم ضمن ابراز ارادت به یاران خراسانی ، خود را سیدخراسانی معرفی می نمایند :

سرخوش ز سـبوی غم پنهانی خویشـم          چــون زلف تو سـرگرم پریشانی خویشم

در بــــزم وصـال تو نگـــویم ز کم و بیـــش          چـون آینــه خو کرده به حیرانی خویشم 

لــب باز نکـــردم به خروشــی و فغانــــی          مــن مـــحرم راز دل طـــوفانی خویشــم 

یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی         عمریست  پشیمان ز پشیمانی خویشم 

از شوق شــکر خنده لبـش جان نسپردم          شرمنده ی جانان ز گران جانی خویشم 

بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر         افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم 

هر چند  امیــن بسته ی دنیـــا نیــم امــا           دلبســــته ی یــــاران خراسـانی خویشم

در عین حال که جمع کثیری از منتظران امام زمان(عج) شعر و مصرع  فوق را  بر آنچه ذکر شد تفسیر می کنند اما برخی از دوستان نیز بدون آنکه سند و مدرکی ارائه دهند ، اعتقاد دارند که شعر و مصرع فوق نه به حال و هوای امام زمان(عج) و ظهور که به حال و هوای جمعی از دوستان در ایام جوانی و میانسالی امام خامنه ای(مدظه) در شهر خراسان اشاره دارد که معظم له شعر مذکور را در وصف و محبت آنها که نشست های شاعرانه داشتند ، سروده است.

اما نگاهی گذرا به محتوای شعر مذکور نشان می دهد که این شعر جذاب در چه حال و هوایی سروده شده است ما برای آنکه نشان دهیم فضای این شعر تا چه اندازه امام زمانی و ظهوری می باشد با بررسی مختصر تک تک ابیات این شعر به چند نکته مهم اشاره می کنیم :

شاعر  در سراسر شعر با یار و معشوق نجوا دارد


سرخوش ز سـبوی غم پنهانی خویشـم          چــون زلف تو سـرگرم پریشانی خویشم

در مصرع اول  شاعر از غم پنهان یار می گوید و از زلف پریشان دلدار که دل را به خود مشغول میدارد ، معشوقی که به کرات در اشعار امام راحل(ره) نیز می توان آن را مشاهده کرد


در بــــزم وصـال تو نگـــویم ز کم و بیـــش          چـون آینــه خو کرده به حیرانی خویشم

در مصرع دوم شاعر از " بزم وصالی" سخن دارد که آنچنان عظیم و مبارک است که در آن هیچ گله و شکایتی نمی توان بر  زبان راند و  از " کم و بیش "  حرفی به میان آورد ، بلکه در این بزم ، تنها باید چو آینه تجلی انوار یار را به مشاهده نشست


لــب باز نکـــردم به خروشــی و فغانــــی          مــن مـــحرم راز دل طـــوفانی خویشــم

در مصرع سوم شاعر  جان و دل خود را چون دریایی طوفانی و پرجوش و خروش توصیف می کند ، که رازی بزرگ در خود دارد ، اما شاعر به خاطر معشوق ، بر خروش و فغان درونی خود غلبه کرده و لب به صحبت در میان اغیار باز نمی کند تا راز دل طوفانی خویش را بیان کند ، سئوال این است که شاعر از کدام راز بزرگ سخن می گوید ، رازی که توانسته است دل بزرگ شاعر را طوفانی کند؟


یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی          عمریست  پشیمان ز پشیمانی خویشم

شاعر در این بیت سراسر عمر خود را به جز " یک چند " در رندی و مستی  بیان می کند ، هرچند پشیمانی و شاید غفلت همان مدت کوتاه نیز پشیمانی زیادی در روح او ایجاد کرده است.

عبارات " رندی " و " مستی" که در اشعار عارفانی چون مولانا ، سعدی ، حافظ و حضرت امام(ره) نیز به وفور می توان دید به اعتقاد اکثر متخصصین اشاره به حالات عرفانی خاص دارد  که در مسیر سیر و سلوک بسوی حق و حجت حق برای سالک پیش می آید و از عشق بازی شاعر با معشوق خبر می دهد


از شوق شــکر خنده لبـش جان نسپردم          شرمنده ی جانان ز گران جانی خویشم

در این بیت شاعر به بزم وصال یار اشاره دارد و به شکرخند زیبای او ، یاری که آنقدر بلند مرتبه است که شاعر از خود انتظار دارد تا به میمنت و شکرانه شکرخند و لبخند رضایت او  ، جان به جان آفرین تسلیم کند و خود را سرزنش می کند و شرمنده است که گران جان است و از شوق شکرخند یار جان نسپرده است


بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر         افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم

در این مصرع شاعر پس از بزم وصال یار  و خنده شکرینش به تنهایی و شکستگی می  رسد و  خود را در فراق یار  زندانی  و  افسرده می بیند تا جایی که خود را دلشکسته ترین فرد عالم  به شمار می آرود ، می توان گفت این غم عمیق در دور افتادن از لذت عظیم بزم وصال و در  فراق یار است که شاعر خود را اسیر چنین غم عظیمی توصیف می کند.


هر چند  امیــن بسته ی دنیـــا نیــم امــا           دلبســـته ی یـــاران خراسـانی خویشم

اما در بیت آخر که آن را می توان جان شعر و اصلی ترین بخش آن ذکر کرد ، گویی لذت بزم وصال و غم فراق یار  دو لبه یک قیچی می شوند که هرچه شاعر بدان بسته است و به آن دلبستگی دارد را پاره می کند ، اما در این میان یک دلبستگی وجود دارد که نه تنها  از میان نرفته است که شاعر آن را با افتخار بعنوان تنها دلبستگی خود در محضر یار و در نجوای با او  بیان می کند و  پرده از وجود این دلبستگی برمی دارد.

و اما در آخر سئوال اساسی این است که این " یاران خراسانی" چه کسانی هستند که شاعر با این سوز و گداز و با این توصیفات عجیب سراسر شعر در آخرین مصرع شعر آنها را بعنوان تنها دلبستگی خود در این دنیا معرفی می کند؟

 منبع : http://www.u313.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=1013:1391-07-22-16-24-54&catid=3:main


جمعه 95 دی 17 , ساعت 10:28 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از راویان حدیث به نام جعفر بن محمّد بصری حکایت کند:

روزی در محضر امام حسن عسکری علیه السلام بودیم، از مامورین خلیفه وارد شد و گفت : خلیفه پیام داد که چون  أنوش نصرانی یکی از بزرگان نصاری دو فرزند پسرش در حال مرگ هستند، تقاضا کرده‌اند که برویم و برای سلامتی ایشان دعا کنیم. اکنون چنانچه مایل باشید، نزد ایشان برویم تا در نتیجه به اسلام و خاندان نبوّت، خوش بین گردند.

یکی از راویان حدیث به نام جعفر بن محمّد بصری حکایت کند: روزی در محضر حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکری علیه السلام بودیم ، یکی از مامورین خلیفه وارد شد و گفت : خلیفه پیام داد که چون  أنوش نصرانی یکی از بزرگان نصاری - در شهر سامراء است و دو فرزند پسرش مریض و در حال مرگ هستند، تقاضا کرده‌اند که برویم و برای سلامتی ایشان دعا کنیم . اکنون چنانچه مایل باشید، نزد ایشان برویم تا در نتیجه به اسلام و خاندان نبوّت ، خوش بین گردند.

امام علیه السلام اظهار داشت : شکر و سپاس خداوند متعال را که یهود و نصاری نسبت به ما خانواده اهل بیت از دیگر مسلمین عارف‌تر هستند.

سپس حضرت آماده حرکت شد، لذا شتری را مهیّا کردند و امام علیه السلام سوار شتر شد و رهسپار منزل أنوش گردید. همین که حضرت نزدیک منزل أنوش نصرانی رسید، ناگهان متوجّه شدیم أنوش سر و پای برهنه به سوی امام علیه السلام می‌آید و کتاب انجیل را بر سینه چسبانده است ، همچنین دیگر روحانیّون نصاری و راهبان ، اطراف او در حال حرکت هستند. چون جلوی منزل به یکدیگر رسیدند، أنوش گفت : ای سرورم ! تو را به حقّ این کتاب - که تو از ما نسبت به آن آگاه‌تر هستی و تو از درون ما و آئین ما مطّلع هستی - آنچه را که خلیفه پیشنهاد داده است انجام بده ، همانا که تو در نزد خداوند، همچون حضرت عیسی مسیح علیه السلام هستی .

یکی از روحانیّون مسیحی ، أنوش را مخاطب قرار داد و گفت : ای أنوش! تو چرا مسلمان نمی‌شوی؟ پاسخ داد: من اسلام را از قبل پذیرفته‌ام و نیز مولایم نسبت به من آگاهی کامل دارد.

امام حسن عسکری علیه السلام با شنیدن این سخنان ، حمد و ثنای خداوند را به جای آورد و سپس وارد منزل نصرانی شد و در گوشه‌ای از اتاق نشست . و جمعیّت همگی سر پا ایستاده و تماشای جلال و عظمت فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند، بعد از لحظاتی حضرت لب به سخن گشود و اشاره به یکی از دو فرزند مریض نمود و اظهار داشت : این فرزندت باقی می‌ماند و ترسی بر آن نداشته باش ؛ و امّا آن دیگری تا سه روز دیگر می‌میرد، و آن فرزندت که زنده می‌ماند مسلمان خواهد شد و از مؤمنین و دوستداران ما اهل بیت قرار خواهد گرفت .

أنوش نصرانی گفت : به خدا سوگند، ای سرورم! آنچه فرمودی حقّ است و چون خبر دادی که یکی از فرزندانم زنده می‌ماند، از مرگ دیگری واهمه‌ای ندارم و خوشحال هستم از این که پسرم اسلام می‌آورد و از علاقه مندان شما اهل بیت رسالت قرار می‌گیرد. یکی از روحانیّون مسیحی ، أنوش را مخاطب قرار داد و گفت : ای أنوش! تو چرا مسلمان نمی‌شوی؟ پاسخ داد: من اسلام را از قبل پذیرفته‌ام و نیز مولایم نسبت به من آگاهی کامل دارد.

در این موقع ، حضرت ابومحمّد، امام عسکری علیه السلام اظهار نمود: چنانچه مردم برداشت‌های سوئی نمی‌کردند، مطالبی را می‌گفتم و کاری می‌کردم که آن فرزندت نیز سالم و زنده بماند.

 أنوش گفت : ای مولا و سرورم! آنچه را که شما مایل باشید و صلاح بدانید، من نیز نسبت به آن راضی هستم .

جعفر بصری گوید: یکی از پسران أنوش نصرانی همین طور که امام علیه السلام اشاره کرده بود، بعد از سه روز از دنیا رفت و آن دیگری پس از بهبودی مسلمان شد و جزء یکی از خادمین حضرت قرار گرفت.

 

منبع : بخش عترت و سیره تبیان


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ